نفس مامان و بابا سایان جوننفس مامان و بابا سایان جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس سایان

سایان میره مهد کودک :)

عروسک نانازی من... نفس من... دیروز اولین روز بود که رفتی مهد الهی قربونش بشم من کلی ذوق زده بودی چون روز اول بود ساعت 10 بردمت اولش یکم غریبی کردی و کنارم وایستاده بودی ولی نگار جون گفت بزار هر وقت خودش دوست داشت بره و بهت اصرار نکنم خودت خیلی دوست داشتی بری پیش بچه ها و همش حواست به اونا بود و دست منو میگرفتی که منم بیام خلاصه یه چند دقیقه ای کنار من بودی تا نگار جون دستت رو گرفت و کم کم بردت پیش بچه ها و رو صندلی نشستی و مشغول رنگ آمیزی با آبرنگ شدی خیالم که راحت شد رفتم حدود ساعت 12 اومدم دنبالت از پشت پنجره داشتم نگات میکردم عزیز دلممممم من بیشتر از تو خوشحال بودم دیدن اون صحنه که سخت مشغول کاردستی درست کردن بودی حس قشنگی ...
17 آذر 1392

نقاشی های سایان

کلوچه خوشمزه من... نفس من... قربونت برم من که اینقدر نقاشی های خوشگلی میکشی و همه مون رو متعجب میکنی عاشق نقاشی هستی و کل روز یه دفترو مداد دستت میگیری و میری یه گوشه واسه خودت طراحی میکنی بعضی وقتا از منم میخوای بیام و واست نقاشی بکشم راستش استعداد نقاشیم در حد فقره و وقتی یه چیزایی ازم میخوای بکشم و من بلد نیستم عصبانی میشی ببخش مادر چه کنم که حتی نمیتونم یه دایره رو درست درمون بکشم و تنها طرحی که کلی تمرین کردم باب اسفنجیه و بس اونم با تلاشهای شبانه روزی چند روز پیش بردمت یه مهد که مدیرش از فامیلامونه و تعریف مهدش رو زیاد شنیده بودم آخه اینجا یه مهد درست حسابی نیست منم که حسااااس ... خیلی از مهدش خوشم اومد تمییز و تعداد بچه ها ...
14 آذر 1392

سفرنامه سنگاپور

عروسکم... بعد از 4 شب موندن در مالزی که حسابی بهمون خوش گذشت به لطف لیدر خوبمون هیلدا که واقعا تموم تلاش خودش رو میکرد تا بهمون بیشتر خوش بگذره من موندم اینهمه انرژی رو از کجا میاوورد و یکی از خاطرات قشنگ سفرمون بودن کنار همسفرای خوب اصفهانیمون بود که اونجا باهاشون آشنا شدیم...ایرما..مریم و رسول که این 4 روز هر جا رفتیم بااونا بودیم  تو هم یه همبازی خوب داشتی هرچند بعضی وقتا با هم درگیر میشدید صبح روز 3 شنبه قرار بود ساعت 8 تو لابی هتل باشیم تا بیان دنبالمون واسه همین صبح زود بیدار شدیم و صبحونه رو خوردیم و راهی سنگاپور شدیم لیدر اومد بلیط و ویزا رو داد و مارو برد کنار یک خیابون کنار یه دکه پیاده کرد و توضیحاتی داد و رفت تنها ایران...
1 آذر 1392

سفرنامه مالزی +سنگاپور

عسلکم... یه مدت ورد زبونت شده بود که بریم دریای خارج اینم به خاطر این بود یه روز فیلم رافتینگ آنتالیا رو گذاشته بودیم تو حسابی غرق فیلم شده بودی و با دقت نگاه میکردی البته اونموقع که رفتیم آنتالیا تو هنوز نبودی عسلکم خلاصه واسه تعطیلات تصمیم گرفتی بریم دریای خارج هر جا میرفتیم تو تاکسی...تو هر مغازه ای که میرفتیم به همه اعلام میکردی ما داریم میریم دریای خارج یه روز سوار تاکسی بودی قبلش باهم رفته بودیم خرید برگشتی بهم میگی مامان کی میریم دریای خارج؟؟این لباسارو گرفتی که بریم دریای خارج؟؟؟ چهارشنبه شب راه افتادیم به سمت تهران و تو هم کلی ذوق زده بودی مخصوصا وقتی داشتم چمدونارو جمع میکردم کلی اسباب بازی و توپ و عروسک گذاشته بودی تو چمد...
1 آذر 1392
1